جمعه شد و باز به یادتان آوردم، خواستم جملاتی را در وصف شما بنویسم تا کمی از عذاب وجدانم کم کنم، عذاب وجدان نبودنت...
همین را بگویم که جای شما خالی است، نه از آن نوع خالی هایی که از شما بهتران، بتوانند آن را پر کنند،
جایگزینی برایتان نیست...
زمین از حجت خدا (امام) خالی نمی ماند. امّا خداوند ، به علت ستمگری انسان ها و زیاده رویشان در گناه ، آنان را از وجود حجت در میان آن ها بی بهره می سازد.
مولا علی (ع)
داستان ما داستان کساییه که در یک کویر که خیلی هم طوفان خیزه، یک گل بنفشه کوچولو دادن دستشون، یک میلیون آدم هم تو این کویر پخشه و یک لیوان آب هم دادن و گفتن یواشکی اینجا بکار، ریشه اش هم خیلی محکم نیست، نیاز نداره که 3 متر زمین و بکنی، این لیوان آب هم بریز زیرش، این تاصبح بتونه خودش و نگه داره، صبح باغبون اصلی میاد و دیگه کاریتون نباشه. خوب ما هم دیدیم تاریکه و بغل دستیمون هم نمی بینیم و یکم تشنه مونم شده و یک میلیونم آدم اینجاست و ما هم اگه توی نیم متری خودمون گلمون و نکاریم، اصلا معلوم نیست...آب رو می خوریم و گل و هم پرپر می کنیم و دم دم های صبح جامونم عوض می کنیم که اصلا معلوم نباشه ما کجا وایساده بودیم.
الحمدالله آقا تشریف میارن و ما همه میگیم: ما همه سرباز توییم مهدی جان، اما صبح که داره سپیده میزنه، یکی یکی سرها میاد پایین. همه آدما، بی انصاف ها همین فکر رو می کنن... تو این کویر تک و توکی یه بنفشه کاشتن، هیچ فرقی نمی کنه، کویر همون کویره...
استاد نقویان
بی تو پرواز را از یاد برده ام و می ترسم از اینکه آسمان بر سرم آوار شود.
اگر بر سایه تردیدم آفتاب یقین بتابانی، می دانم که طوفان بلا هم نمی تواند مرا به هراس بیندازد.
وقتی که می آیی، پیراهن پاییزی ام را به دست باد می سپارم و به استقبال حضور سبزت می آیم، با
اینکه جز گوهر اشکهایم، که در انتظار تو بر گونه هایم می غلتند، هدیه ای برای آمدنت ندارم...
پریا ترک
آخر شهریور هر سال که میشود
عطر کتاب و دفترِ نو
و مداد مشکی و خودکارهای رنگارنگ
و پاکن مثل پیچک جوانه می زند و می پیچد...
صبح ها حال و هوایی دیگر دارد
زنگ ساعت سکوت شب را می شکند؛
این قطرات آب وضو ست
که زلالت می کند؛
نماز صبح
و بعد یک نان داغ و پنیر و چای
میشود صبحانه:)
کم کم کیف و کتاب را بر می داریم و راهی مدرسه می شویم...
خیابان ها هم حال و هوای دیگه ای دارند
بوق ماشین ها و موتورها از یک طرف
شلوغی پیاده رو و
دیدن آدم هایی که انگار با صدای خروس جنگی از خواب بیدار شدند
و با همه دعوا دارند از طرف دیگر...
در این میان این صدای زنگ-مدرسه است
که با نفس نفس زدن های دانش آموز همراه شده
ساعت7:30 دقیقه
یکی از بچه ها قرآن میخواند
و بعد دعای سلامتی آقا
ناظم
"عجلوا...نظام"
بچه ها
"یا مهدی ادرکنی"
ناظم
"خبردار!"
بچه ها
"عجل علی ظهورک..."
بچه ها هر کدام به کلاسشان می روند
و هر کدام دوستان جدیدی پیدا می کنند...
کم کم معلم وارد کلاس می شود
بچه ها به احترام معلم از جا بلند می شوند
معلم بعد از خوش آمد گویی و احوال پرسی
بچه ها! درس امــروز هسـت
*بابا آب داد...
*بابا نان داد
پ ن:
آری
بابا برای آب و نان همه چیزش را داد
آب داد ریشه هایم را، ساقه هایم را
بابا از دیروزِ کتاب فارسی
تا امروزِ کتاب های پی دی اف
آب داد، نان داد
و ای کاش قدرش را بیشتر بدانیم
وَبِالوَالِدَیْنِ إِحسَانا
ممنون از یار تسنیمی
دیروز و هیچ وقت فراموش نمی کنم...
دیروز لایق میزبانی افطاری شدیم که دانشگاه صنعتی ترتیب دیده بود...
اول این دوره همی با صحبت های یه خانم مشاور شروع شد، خانمی که از یه نگاه جدید به مسائل جامعه نگاه میکرد و باز یادمون اومد خلقت ما دخترها چقدر قابل احترام و تکریم... اذان توی محفل ما پخش شد و همه با هم سفره افطار و چیدیم و حس بودن توی یه خانواده 40 نفری به ما دست داد... جالبه با بعضی هاشون حتی 1 بار هم، هم صحبت نشده بودم! در این بین، ما از بودن در کنار یه عزیز که جدا خیلی به راهنمایی هاشون مدیونیم، لذت بردیم... شیرینی محفل ما هم با خنده ها و نمک دختر بامزه ایشون تکمیل شد... بعد افطار کلیپ مدیریت زمان استاد رائفی پور رو دیدیم و با یه نوا از حامد جلیلی در وصف امام حی و حاضرمون به استقبال سفره شام رفتیم... انقدر جو صمیمی بود که رفقای تسنیمی به شوخی می گفتن کاش می شد سحر هم اینجا بمونیم، البته بعضی بچه ها این شوخی و جدی گرفته بودن و اگه رو می دادی شب و همون جا وایمیسادن...
خدایا ممنون به خاطر صفایی که خودت به جمع ما دادی...
تو نه در دیروزی، و نه
در فردایی
ظرف امروز، پر از بودن
توست
شاید این خنده که
امروز، دریغش کردی
آخرین فرصت همراهی با،
امید است
سهراب سپهری