ریـــشه ی تو، فـــــهم توست
یک سنگ به اندازه ای بالا می رود که نیرویی پشت آن باشد.
با تمام شدنِ نیرو، سقوط و افتادن سنگ طبیعی است.
ولی یک گیاه کوچک را نگاه کن!!
که چطور از زیر خاک ها و سنگ ها سر بیرون می آورد
و حتی آسفالت ها و سیمان ها را می شکند
و سربلند می شود.
اگر تو به اندازه ی این گیاه کوچک، ریـــشه داشته باشی،
از زیر خاک و سنگ، و از زیر عـــــادت و غـــــــریزه
و از زیر حـــــرفها و هــــــــــوسها سر بیرون می آوری
و افتخار می آفرینی.
ریـــشه ی تو، همان فـــــهم تو، عـــلاقه ی تو و انتــــخاب توست!
http://www.ma2nafar22.blogfa.com/
چند کاریکلماتور مخصوص شما...
معلم شیمی عصبانی شد ، برخورد فیزیکی کرد !
آخرین سفر ماهی ، تور صیاد است !
بعضی ها فکرشان به جایی نمی رسد و بعضی ها خودشان !
نان حلال سر هیچ سفره ای بیات نمی شود !
کلاهم را برداشت و به جای آن منت بر سرم گذاشت !
بیل بیاورید ؛ می خواهم دل بکنم.
از وقتی شنیدم زندگی چشم به هم زدنی است ، دیگر پلک نمی زنم.
چون عرضی نیست ، مدام طــــــــول میدهیم !
قفسی که فکر پرنده نتواند در آن پرواز کند
هنوز ساخته نشده است...
http://smskhor.ir/
http://www.montazer.ir/
بی همت را مردانگی نباشد.
یقین، پناهگاه سلامت است.
تمام کردن احسان از آغاز کردن آن بهتر است.
نشانه برادری، وفاداری در سختی و آسایش است.
نخستین گام خردمندى، معاشرت نیکو با مردمان است.
فرصت به شتاب از دست مى رود و دیر به دست مى آید.
با همسایه ات به نیکی همسایگی کن تا مسلمان باشی.
احسان آن است که تاخیری در پیش و منتی در پس نداشته باشد.
هر کس احسان های خود را بر شمرد، بخشندگی خود را تباه
کرده است.
بر شما باد به تفکر، که تفکر مایه حیات قلب شخص بصیر و
کلید در حکمت است.
هیچ گروهی با هم مشورت نکردند، مگر آن که به راه پیشرفت
خود رهنمون شدند.
خویشاوند کسی است که دوستی سبب خویشاوندی او است، اگر چه
نسبش دور باشد.
امام حسن مجتبی (ع)
http://green55.blogfa.com/
مثل بچه ای که تازه داره راه رفتن یاد می گیره و باباش از پشت نگهش داشته تا نیفته
و بچه توهم زده خودش داره راه میره...
فکر کردیم خودمون داریم زندگی می کنیم، حواسمون نیست اگه شما دستمون و نگیرید،
زمین می خوریم،
شما هوای ما رو دارید، نفس به نفس، ثانیه به ثانیه...
سفر کردم به دنبال سر تو
سپر بودم برای دختر تو
چهل منزل کتک خوردم برادر
به جرم این که بودم خواهر تو
حسینم واحسین گفت و شنودم
زیارت نامه ام جسم کبودم
چه در زندان، چه در ویرانة شام
دعا می خواندم و یاد تو بودم
برای هر بلا آماده بودم
چو کوهی روی پا استاده بودم
اگر قرآن نمی خواندی برایم
کنار نیزه ات جان داده بودم
http://www.aviny.com/
خبر این بود که یک سرو رشید آوردند
استخوانهای تو را در شب عید آوردند
جیب پیراهنی آغشته به خون را گشتند
نامه ای را که به مقصد نرسید آوردند
نامه مثل جگر تشنه ی تو سوخته بود
قفل آن باز نشد هرچه کلید آوردند
مادرت گفت کبوتر شده ای، می دانست
آسمان را به هوای تو پدید آوردند