به نام خدای دردمندان...
دیشب شب عجیبی بود. نمیدونم چند بار از خواب پریدم...
سخته بشنوی دوستت که همیشه لبخندش و می بینی یه غم بزرگ تو دلش داشته و دم نزده و حالا عزیز از دست داده...
صبوری دوستت برات تحسین برانگیز میشه و از خودت خجالت می کشی که
چرا فکر میکردی چون حرفی از مشکلات نمیزنه یعنی هیچ غمی نداره...
حالا که فکر می کنم می فهمم چه قدر این غم روح دوستمون و بزرگ کرده!
از خدا براش صبر می خوای و برای عزیزش طلب رحمت می کنی...
وقتی از خودت می پرسی چرا؟ یادت میفته هیچکی اندازه خدا عزیزای تو براش عزیز نیستند و ما همه برای خداییم و اون تعیین می کنه کجا باشیم...
باز یادت میفته که دنیا یه پل... تنها چیزی هم که آرومت میکنه اینه که چند وقت دیگه همه قراره بریم...
از بزرگی شنیدم: خداوند در قیامت از بندهای که حاجتروا نشده عذرخواهى کرده و به گونه اى براى او جبران می نماید که آن بنده می گوید اى کاش هیچ یک از دعاهایم در دنیا مستجاب نشده بود...
دوست صبورم کاری از دستم ساخته نیست، تو رو دست پدرت، امام زمان (عج) می سپارم و از خدا می خوام مثل قبل صبور باشی که جایگاه عجیب بزرگی برای آدمهای صبور پیش خدا به امانته...
شادی روح این عزیز و صبر بازمانده صلوات...
...چه عطر سیب لطیفی گرفته است فضا را
پُراز شمیم تو گشته است هر سحر؛ شب جمعه
چه صحنه های عجیبی عبور کرد ز چشمم
پدر؛خرابه؛سه ساله؛کنار سر ؛ شب جمعه