دست به قلم شده ام تا در وصف حضرت عباس (ع) مدحی بنویسم؛
اما این همه عظمت در قلم ناچیز من نمی گنجد؛
الله اکبر از این همه بزرگی و ادب و عظمت؛
یکی از اسرای کشورمان میگفت، تنها جایی که نیروهای عراقی جرات نداشتند، ما را کتک بزنند، وقتی بود که در حرم حضرت عباس ع بودیم...
شب تاسوعاست و حال و هوای امشب؛ گویای همه چیز است...
عاشورا را یک واقعه نمی خوانم که بعد ساده از کنار آن بگذرم و بگویم هزار سال پیش واقعه ای رخ داده و حال این همه هیاهو برای چیست؟
عاشورا برای من حکم هزار هزار... واحد درسی است...
تعلیم عشق از استادی عاشق؛
استاد ما، شاگردانی دارد که خوب درس پس می دهند، عباس (ع)، زینب (س)، علی اکبر (ع) و...
عباس (ع) مطیع تمام و کمال امام زمانش است، نه برادرش؛
زینب (س) روی همه دوست داشتن ها پا می گذارد تا مبادا امام زمانش کوتاهی از او دیده باشد؛
زینبی که در راه عفتش، عباس می دهد، اما نخ معجر، نه...
و اما معلم عاشق قصه ما، از همه چیزش مایه می گذارد تا حق عاشقی را به جا آورده باشد، حق معبودی که از دل و جان فهمیده هو الله احد؛
این را از پدرش یاد گرفته، پدری که گاهی سکوت می کند تا نکند دین عشق خدشه ای ببیند، حتی وقتی به یاس کبودش، سیلی زده می شود...