حال این روزهایم جاده ای از جنس شلمچه می طلبد...
نوایی از جنس بوی پیراهن یوسف؛
دردودلی با حاج حسین خرازی؛
تجربه تنهایی روی خاک های شلمچه؛
دلم سکوت اروند می خواهد و صدای باد هور؛
دلم بودن با دوستانی از جنس قهقهه های شبانه و گریه های مناطق می طلبد؛
دلم!
ساکنان اروند و طلاییه و هور و شلمچه و هویزه و فکه و ... دلم را با دلتان همدل کنید...
تا حالا شده دلت از همه آدم های دور و برت پر باشه؟
با خودت بگی کاش یکی بود که آخر معرفت باشه!
که بشه روش حساب کرد و کاری از دستش ساخته باشه...
من و تو به خیلی ها تکیه کردیم، ولی یا ضعیف تر از یه تکیه گاه بودن و یا معرفت تکیه گاه بودن رو نداشتن...
اولین بار سال 89 باهاشون آشنا شدم، با بچه های دانشگاه رفتم دیدنشون؛
خیلی با معرفتن، خدا خیلی هواشون و داره...
حیفه، از دست نده این پارتی ها رو...