کانون دخترانه تسنیم

این وبلاگ مکانی برای دردودل با تمام دختران سرزمینم علی الخصوص دوستانم در کوچک دانشگاه بزرگ (دانشگاه صنعتی کرمانشاه) می باشد...

کانون دخترانه تسنیم

این وبلاگ مکانی برای دردودل با تمام دختران سرزمینم علی الخصوص دوستانم در کوچک دانشگاه بزرگ (دانشگاه صنعتی کرمانشاه) می باشد...

کانون دخترانه تسنیم

کانون فرهنگی دخترانه تسنیم به مدد جمعی از دانشجویان در دانشگاه صنعتی کرمانشاه تاسیس شده است...

پیشکش به مولا حاضرمان...

ماییم و حکایت پریشانیمان
داغی که نهان شد به غزل خوانیمان
ما و تب حیرت، تب سرگردانی
خورده است غم فراق به پیشانیمان

بایگانی
پیوندهای روزانه

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «مادر» ثبت شده است

۱۷
خرداد


سالهاست زن بودن را فراموش کرده ام! در عوض راننده خوبی شده ام! حسابدار خبره، مأمور خرید زرنگ، مدیر توانمند، باربر قوى، استراتژیست باهوشى شده ام

اما دیگر خودم نیستم

مدت زیادی است که در خودم گم شده ام

چه کسی مرا به عرصه های مردانه کشاند؟! در حالی که شانه هایم، بازوانم و زانوهایم هنوز زنانه اند

هنوز برای مرد شدن ساخته نشده ام

افسوس که ناآگاهانه مدتهاست به مرد بودنم افتخار می کنم

فراموش کرده ام که زن بودن اوج افتخار است

صبرم، عواطفم، هنرم ارزشمندتر از چیزهایی است که به دست آورده ام

دلم می سوزد، چه کسی می خواهد به دخترانم مادر بودن را بیاموزد

خانه ها بی مادر شده اند

مردان دیگر نگران هزینه های زندگی نیستند! نگران خرید، دیر رسیدن بچه ها، آینده خانواده و ... نیستند

به لطف مرد شدن ما آنها فرصت زیادی برای سرگرمی پیدا کرده اند

بهشت زیر پایمان بود! ولی اکنون در جهنم دوگانگی می سوزیم؟

دلم خیلی برای زن بودنم تنگ شده است.


پرویز پرستویی

  • دختری از تبار تسنیم
۱۰
مهر


دکتر نشست و گفت: که امروز بدتری!
پس از خدا بخواه که  طاقت بیاوری
بابا نگاه کرد به بالا و آب شد
مادر سپرد بغض خودش را به روسری
گفتند: " نا امید نشو! ما نمرده ایم
اینبار می بریم تو را جای بهتری"
حالم خرابتر شد و بغضم شکاف خورد
چرخید چشم خسته ی من سمت دیگری:
دیوار، قاب عکس... نسیمی وزید و بعد
افتاد روی گونه ی من ناگهان پری
خود را کنار عکس کشیدم کشان کشان
وا کردم از خیال خودم سویتان دری:
من بودم و سکوت و حرم- صحن انقلاب-
تو بودی و نبود به جز من کبوتری
لکنت گرفت قامت من بعد دیدنت
از هر طرف رسید شمیم معطری
ازمن عبور کردی و دردم زیاد شد
گفتم عزیز فاطمه من را نمی بری؟
گفتی بلند شو به تماشای هر چه هست...
دیدم کنار صحن نشسته ست مادری
فرمود: "در حریم منی یا علی بگو
برخیز تا به گوشه ی افلاک بنگری"
برخاستم ...دو پای خودم بود...در مطب-
گرم قدم زدن شدم و سوی دیگری-
تکرار سجده ی پدری بود و آنطرف
تکرار "یا امام رضا" های مادری
دکتر نشست و دست به پاهای من گذاشت
دکتر به عکس خیره شده و گفت: محشری!
حسن اسحاقی- مرداد92

http://www.irafta.com/

  • دختری از تبار تسنیم