دو جنین دوقلو با هم درد دل می کردند
و با هم گفتگوی آنها را گوش کنیم:
- خواب بدی دیدم.
- چی ؟؟؟
- خواب دیدم هر دو می میریم/
- یعنی چی؟ خدا نکنه.
- یعنی از این دنیا می رویم و همه چیز
تمام می شود.
- وای یعنی دیگه در مایع آمنیوتیک
شناور نیستیم؟
- درست حدس زدی در هوا خفه می شیم فکرش
و بکن هوا!
- ای وای من از مرگ می ترسم. دیگه چی
دیدی؟
- این قسمتش هم ترسناکه! در خواب دیدم
که همین بند نافم را یک آدم خطرناک با قیچی برید و تازه مادر بی محبت و بی وفای ما
هم بعدا ازش تشکر هم می کنه... می میریم غریبانه و بی غمخوار.
- من هم یادم اومد یک بار خواب دیده
بودم که بعد از مرگ مجبورمون می کنند با همین دهان باید حرف بزنیم و باید با همین
دهان غذا بخوریم (الْیَوْمَ نَخْتِمُ عَلَى أَفْوَاهِهِمْ وَتُکَلِّمُنَا أَیْدِیهِمْ
وَ تَشْهَدُ أَرْجُلُهُمْ.../ سوره یس۵۶
- پس تو هم اینا رو دیدی! مرگ خیلی
ترسناکه خیلی... اما میدونی قبل از اینکه با دهنمون چیزی بخوریم چی میشه؟
- نه؟
- میزننمون!
- اِ ؟! راست میگی؟ چرا؟!
- (با طعنه) حتما میگن
برامون لازمه برامون خوبه
- کجاش خوبه؟ اینکه بزنن خوبه؟... حالا
کی میزنه؟
- همون آدم خطرناکه که بند نافمون رو
قیچی می کنه! همون!
- و...
اما جنین ها نمی دانند که تمام شدن زندگی جنینی مرگ تلخ و رنج آوری نیست بلکه یک تولد است و پنجره ای روبه کمال.
زیاد شنیده اید که مرگ و تولد دو روی یک سکه هستند و همیشه مرگ مقدم بر حیات است
مولای ما نمونه دیگر نداشته است
اعجاز خلقت است و برابر نداشته است
وقت طواف دور حرم فکر میکنم
این خانه بیدلیل ترک بر نداشته است
دیدیم در غدیر که دنیا به جز علی
آیینهای برای پیامبر نداشته است
سوگند میخوریم که نبی شهر علم بود
شهری که جز علی در دیگر نداشته است
طوری ز چارچوب در قلعه کنده است
انگار قلعه هیچ زمان در نداشته است
یا غیر لافتی صفتی در خورش نبود
یا جبرئیل واژه بهتر نداشته است
چون روز روشن است که در جهل گم شده است
هر کس که ختم ناد علی بر نداشته است
این شعر استعاره ندارد برای او
تقصیر من که نیست برابر نداشته است
حمیدرضا برقعی
این روزها «علی مولاست» تکیه کلامی معمولی و راحت است.
اگر راحت میشود به همه تیرکهای توی بزرگراه، تراکتِ سال امیرالمؤمنین زد و روی تـابلوهای
تبلیغاتی با انواع خطها نوشت... علی
اگر خیلی راحت و زیاد و پشت سر هم میشود این کلمه را تکرار کرد و تکرار،
حتماً جایی از راه را اشتباه آمده ایم.
شاید فقط با اسم یا خطّ بیجان مصافحه کردهایم، وگرنه با او؟!...
کار حتماً سخت بود، صبوری بیپایان بر حق، تـاب آوردن عتابهایش حتماً سخت بود.
فاطمه شهیدی
داستان ما داستان کساییه که در یک کویر که خیلی هم طوفان خیزه، یک گل بنفشه کوچولو دادن دستشون، یک میلیون آدم هم تو این کویر پخشه و یک لیوان آب هم دادن و گفتن یواشکی اینجا بکار، ریشه اش هم خیلی محکم نیست، نیاز نداره که 3 متر زمین و بکنی، این لیوان آب هم بریز زیرش، این تاصبح بتونه خودش و نگه داره، صبح باغبون اصلی میاد و دیگه کاریتون نباشه. خوب ما هم دیدیم تاریکه و بغل دستیمون هم نمی بینیم و یکم تشنه مونم شده و یک میلیونم آدم اینجاست و ما هم اگه توی نیم متری خودمون گلمون و نکاریم، اصلا معلوم نیست...آب رو می خوریم و گل و هم پرپر می کنیم و دم دم های صبح جامونم عوض می کنیم که اصلا معلوم نباشه ما کجا وایساده بودیم.
الحمدالله آقا تشریف میارن و ما همه میگیم: ما همه سرباز توییم مهدی جان، اما صبح که داره سپیده میزنه، یکی یکی سرها میاد پایین. همه آدما، بی انصاف ها همین فکر رو می کنن... تو این کویر تک و توکی یه بنفشه کاشتن، هیچ فرقی نمی کنه، کویر همون کویره...
استاد نقویان
امشب خیلی آشفته بودم
به نظرم خیلی کار نکرده داشتم،
خیلی وقتم و تلف کرده بودم،
یهو شبکه 3 اخبار شبانگاهی شروع شد و این جمله رو دیدم:
افسوس کوتاهی کارهای گذشته را با تلاش در آینده جبران کن.
امام هادی(ع)
خداییش آروم شدم...
گاهی لازمه نکات کوچیک، اما مهم بهت یادآوری بشه...
ممنون که هستید و هوای ما رو دارید...
میلاد امام هادی (ع) مبارک
وقتی به خاطر سوتی دادن جلو یه آدم خودخوری کردم
وقتی از تعریف یه آدم خوشحال شدم
وقتی از جواب سلام ندادن یه آدم ناراحت شدم
وقتی از تنها موندن، ترسیدم
وقتی به داشته های کوچک و بزرگ یه آدم حسادت کردم
وقتی گفتم: خدایا چرا من جای فلانی نیستم
وقتی زندگی بوی روزمرگی به خودش گرفت
وقتی به خاطر یه امتحان، قلبم اومد در دهنم
وقتی به یه جا رسیدم که گفتم: خدایا دیگه نمی خوام باشم
وقتی فکر کردم که کسی شدم و احساس کردم از بعضی ها بهترم
یا حتی وقتی نفس خودم رو به خاطر یه آدم زیر پا گذاشتم
فهمیدم هنوز دلیل بودنم توی این دنیا رو نفهمیدم...
فهمیدم تا یکتاپرست شدن، خیلی راه نرفته دارم...
خدایا از ما دور کن، این شرک های خفی رو...
از همه ی ما خواسته، نقش خود را به بهترین نحو ایفا کنیم...
نمی دانم نقش تو چیست!!!
نقش ابراهیم (ع) گذشتن از جگرگوشه اش بود،
نقش حسین (ع) گذشتن از همه چیز بود،
هر کس نقش خود را خوب می داند، اما
مهم چطور ایفا کردنش است...
نقش من شاید ترک غیبت است و
نقش تو ترک حسادت...
یادمان باشد می توان با یک اجرای خوب جاودانه شد و با یک اجرای بد از صحنه برکنار شد...
عید قربان مبارک...
دکتر
نشست و گفت: که امروز بدتری!
پس از
خدا بخواه که طاقت بیاوری
بابا
نگاه کرد به بالا و آب شد
مادر
سپرد بغض خودش را به روسری
گفتند:
" نا امید نشو! ما نمرده ایم
اینبار
می بریم تو را جای بهتری"
حالم
خرابتر شد و بغضم شکاف خورد
چرخید
چشم خسته ی من سمت دیگری:
دیوار،
قاب عکس... نسیمی وزید و بعد
افتاد
روی گونه ی من ناگهان پری
خود را
کنار عکس کشیدم کشان کشان
وا
کردم از خیال خودم سویتان دری:
من
بودم و سکوت و حرم- صحن انقلاب-
تو
بودی و نبود به جز من کبوتری
لکنت
گرفت قامت من بعد دیدنت
از هر
طرف رسید شمیم معطری
ازمن
عبور کردی و دردم زیاد شد
گفتم
عزیز فاطمه من را نمی بری؟
گفتی
بلند شو به تماشای هر چه هست...
دیدم
کنار صحن نشسته ست مادری
فرمود:
"در حریم منی یا علی بگو
برخیز
تا به گوشه ی افلاک بنگری"
برخاستم
...دو پای خودم بود...در مطب-
گرم قدم
زدن شدم و سوی دیگری-
تکرار
سجده ی پدری بود و آنطرف
تکرار
"یا امام رضا" های مادری
دکتر
نشست و دست به پاهای من گذاشت
دکتر
به عکس خیره شده و گفت: محشری!
حسن
اسحاقی- مرداد92
http://www.irafta.com/