او می خواست بداند...
استیو بعد از پایان دوران دبیرستان، به دنبال کشف حقیقت، آواره افکار گوناگون می شود. او احساس می کند مسیحیت به دلیل تعارض های زیادی که دارد نمی تواند راهِ درستِ رسیدن به حقیقت باشد. به همین دلیل از مسیحیت روی گردان می شود و به عرفان های سرخ پوستی روی می آورد.
پس از مدتی آن را هم رها می کند و لائیک می شود.
پس از یک زندگی مفصل به سبک لائیک، به سراغ هندوئیزم می رود و... سرانجام، کار
استیو به آلمان می کشد و صحبت با یکی از فیلسوفان آن دیار؛ اما فلسفه آلمانی هم او
را راضی نمی کند.
دستِ آخرِ نرسیدن به حقیقت ، راهی جز خودکشی در
رودخانه راین برای استیو باقی نمی گذارد
:او تعریف می کرد
پالتوی سفیدم را پوشیدم و از اتاقم خارج شدم.
وقتی می خواستم کلید را از روی میز بردارم؛ چشمم به یک کتاب قطع پالتویی افتاد که
چند روز پیش خریده بودم
ترجمه انگلیسی قرآن. بی تفاوت از کنار آن رد شدم. گمان نمی کردم اسلام تروریستی، حرفی از سعادت داشته باشد. از اتاق بیرون آمدم و در را قفل کردم
اما دستم به روی کلید ماند. دو دل بودم که از
قرآنِ تروریست ها بگذرم یا نه؟
دست آخر تصمیم
گرفتم قرآن را به همراه خودم ببرم و در مترو نگاهی به آن بیاندازم و پس از آن به
داخل رودخانه پرتابش کنم. در مترو قرآن را از جیب پالتوی سفید بیرون کشیدم.
به نام خدای
بخشنده و مهربان. لبخند تلخی زدم. الف لام میم:
چیزی نفهمیدم...
این کتابی است که
هیچ تردیدی در آن راه ندارد.
لجم درآمد. خیلی
زیاد لجم درآمد. مگر می شود نویسنده ای، هرچقدر هم از خود متشکر باشد، چنین ادعای
گزافی بکند.
ادامه دادم تا تردیدی در همان صفحه اول پیدا
کنم؛ تا روی نویسنده را کم کنم؛ اما تردید پیدا نشد. به صفحه دوم رفتم تا تردید را
بیابم؛ اما پیدا نشد. به صفحه سوم و چهارم و بیست و چندم رفتم؛ اما تردید پیدا نشد.
مترو مدتها بود
که از ایستگاه راین عبور کرده بود و به آخر خط رسیده بود.
روی استیو کم شده
بود و دلش روشن. این را اشک چشمانش موقع تعریف کردن این قسمت، فریاد می زد. پس از روزِ
خودکشی، استیو مدتی را به مطالعه درباره اسلام اختصاص می دهد و سرانجام مسلمان می
شود.
یک مسلمان معتقد
وهابی.
استیو پس از
مسلمان شدن؛ یعنی بهتر است بگویم پس از وهابی شدن، به یکی از کشورهای عربی می رود
تا درس بخواند در مدارس علمیه طالب پرور. دو سه سالی را هم در آنجا می ماند و به قول
خودش تئوری تروریست بودن را هجی می کند.
زندگی استیو به
خوبی و خوشی ادامه داشت تا اینکه روزی در برنامه ی سیرِ مطالعاتی خود، به کتابی می
رسد به نام «الصواعق المحرقه»[:صاعقه های آتش زننده] از ابن حَجَرِ هیثمی
متوفی قرن دهم.
این آدم(:ابن
حجر) در دوران حیاتش در مکه زندگی می کرده و به قول
خودش در مقدمه کتاب، می بیند که آمار شیعیان در اطراف مکه رو به فزونی است. لذا
احساس تکلیف می کند که کتابی بنویسد در رد شیعه. اما دفاعِ ابنِ حَجَر از اهل سنت،
مثل دفاع جوانفکر است از احمدی نژاد.
البته بلا تشبیه
یعنی روایاتی که دالّ بر تفکر شیعی بوده را آورده و آنها را جواب داده است؛ ولی
دلایل به حدّی قوی و جوابها به حدّی ضعیف است که هر آدم عاقلی را به فکر می اندازد.
و تو می دانی،
استیو از بسیاری از آدم هایی که ادعا می کنند، عاقل تر است.
پس از خواندن این
کتاب، رفیق ما به سراغ استاد طالب(دانشجو) پرورش می رود و می پرسد:
آیا ما قبول
داریم که اگر حدیثی در دو کتاب «صحیح مسلم» و «صحیح بخاری» آمده باشد،حتماً صحیح
است و اعتباری در حد آیات قرآن دارد؟
استاد به نشانه
تأیید، سر تکان می دهد.
استیو ادامه می
دهد:
در این دو کتاب
آمده است:
من مات بلا إمامٍ
مات میته الجاهلیه[:«هر کس بدون یک امامی [که به او اعتقاد داشته باشد و از او
پیروی کند] بمیرد به مرگ دوران جاهلیت مرده است]؛ ایضاً(همچنین) آمده است:
فاطمه الزهرا
سیده النساء أهل الجنه [:«فاطمه زهرا سرور زنان اهل بهشت است یعنی: به مرگ اهل
دوران جاهلیت از دنیا نرفته است بلکه باید بهشتی بوده باشد و از دنیا رفته باشد]؛
با این حساب فاطمه زهرا نمی تواند بدون امام از دنیا رفته
باشد. چون سرور زنان بهشتی است. از سوی دیگر در این دو کتاب آمده است:
فاطمه زهرا تا
هنگام وفاتش با «ابوبکرِ صدّیق» بیعت نکرد. با این اوصاف امامِ فاطمه زهرا که بوده
است؟
صحبت که به اینجا
می رسد، استاد طالب پرور، با مهربانی نگاهی به استیو می کند و می گوید:
مرد خدا! ما
اجازه نداریم درباره همه چیزهای دین خدا کنجکاوی کنیم. اینها متشابهاتی است که فقط
افرادی که در قلوبشان ضیقی باشد به دنبال آن هستند. تا زمانیکه
محکماتی مثل همراهی ابوبکر صدیق با پیامبر در غار و نماز خواندن آن جناب به جای
پیامبر هست، نوبت به این اشکالات نمی رسد.
استیو از استاد
طالب پرور تشکر می کند و بر می خیزد. اما در دل می گوید:
من دنیا را زیر
پا نگذاشته ام تا تو به من بگویی در فکر کردن محدودیت دارم. من اگر این حرفها
توی گوشم فرو می رفت که همان مسیحی می ماندم و با اموال پدرم بین دختران استرالیا
با امور مربوطه حال می کردم.
القصه، استیو به بهانه رد کردن افکار تشیع، تحقیقی درباره شیعه می کند و این بار واقعاً مسلمان می شود. یک مسلمان معتقد شیعه؛ به نام صلاح الدین حزب الله نصر الله
http://shia-patogh.blogfa.com/
ممنون از یار تسنیمی...
- ۹۳/۰۴/۱۹