عاشورا را یک واقعه نمی خوانم که بعد ساده از کنار آن بگذرم و بگویم هزار سال پیش واقعه ای رخ داده و حال این همه هیاهو برای چیست؟
عاشورا برای من حکم هزار هزار... واحد درسی است...
تعلیم عشق از استادی عاشق؛
استاد ما، شاگردانی دارد که خوب درس پس می دهند، عباس (ع)، زینب (س)، علی اکبر (ع) و...
عباس (ع) مطیع تمام و کمال امام زمانش است، نه برادرش؛
زینب (س) روی همه دوست داشتن ها پا می گذارد تا مبادا امام زمانش کوتاهی از او دیده باشد؛
زینبی که در راه عفتش، عباس می دهد، اما نخ معجر، نه...
و اما معلم عاشق قصه ما، از همه چیزش مایه می گذارد تا حق عاشقی را به جا آورده باشد، حق معبودی که از دل و جان فهمیده هو الله احد؛
این را از پدرش یاد گرفته، پدری که گاهی سکوت می کند تا نکند دین عشق خدشه ای ببیند، حتی وقتی به یاس کبودش، سیلی زده می شود...
واحیرتا که این دو جوانان زینبند؟
یا ایستاده تیغ دو سر در برابرش
با جان و دل دو پاره جگر وقف می کند
یک پاره جای خویش و یکی جای همسرش
یک دست گرم اشک گرفتن ز چشمهاش
مشغول عطر و شانه زدن دست دیگرش
چون تکیه گاه اهل حرم بود و کوه صبر
چشمش گدازه ریخت ولی زیر معجرش
زینب به پیشواز شهیدان خود نرفت
تا که خدا نکرده مبادا برادرش...
برای منِ سراپا ادعا و پر از کوتاهی، همیشه قصهِ حر، جذاب است و پر از حرف...
حر به من گفت، تو می توانی؛
می توانی راه رفته را برگردی...
حتی تو...
چهارمین روز : ماجرای حر و طفلان مادر...
در رثای قهرمان بگریید، برای اینکه احساسات قهرمانی پیدا کنید، برای اینکه پرتوی از روح قهرمان در روح شما پیدا شود و شما هم تا اندازه ای نسبت به حق و حقیقت غیرت پیدا کنید، شما هم عدالتخواه بشوید، شما هم با ظلم و ظالم نبرد کنید، شما هم آزادیخواه باشید، برای آزادی احترام قائل باشید، شما هم سرتان بشود که عزت نفس یعنی چه، شرف و انسانیت یعنی چه، کرامت یعنی چه...
وگرنه رثای یک آدم بیچاره بی دست و پای مظلوم که دیگر گریه ندارد...
اول باید قهرمان بودنش برای شما مشخص بشود...
حماسه حسینی
شهید استاد مطهری