آن مرد عاشق بود. آن بازی عشق و آن حریف خدا. دور، دور آخر بود و بازی به دستخون رسیده بود. آن مرد زمین را سبز می خواست. دل را سبز می خواست و انسان را سبز، زیرا بهشت سبز است و روح سبز و ایمان سبز، اما سبزی را بهایی است به غایت سرخ، و بازی به غایتش رسیده بود، به غایتی سرخ. و از این رو بود که آن مرد، سرخ را برگزید، که عشق سرخ است و آتش سرخ و عصیان سرخ و از میان تمامی سرخان، خون را برگزید.
سستی نکنید و اندوهگین نباشید؛ زیرا اگر ایمان آورده باشید، برتری خواهید یافت.
آل عمران/ 139
گاهی طوفان می شود و من می شوم یک بچه گنجشک ضعیف و مردنی .
جوجه ای توی یک آشیانه .
کنج یک درخت که هر آن ممکن است از آن بالا بیفتد و بمیرد .
گاهی باد می وزد، تند و تند و من می شوم یک نهال کوچک که تازه چند تا شکوفه داده .
باد شکوفه هایم را می برد و نزدیک است که ریشه ام را از جا بکند .
همیشه از این بادها می وزد؛ همیشه از این طوفان ها می آید و تو همیشه می گویی :
استقامت، استقامت، استقامت .
تو دوست نداری دوستانت بیدهایی باشند که با هر بادی می لرزند، یا شاخه های نازکی که بی بهانه
می شکنند .
تو می خواهی دوستانت کوه باشند؛ درختان ریشه دار باشند ؛ قوی باشند .
گاهی از تو خجالت می کشم .
از خود هم .
بس که شکستنی و نازک نارنجی ام .
*همراه با آنان که با تو رو به خدا کرده اند، همچنان که مامورشده ای ثابت قدم باش.*
این آیه را در سوره ی « هود » خواندم .
سرم را بالا می گیرم و حس می کنم باید به راهم ادامه بدهم، با اطمینان و محکم .
یاد پیامبرانت می افتم که همیشه دشمنان زیادی داشتند و دور و برشان پر از سختی بود ؛ اما
می ایستادند؛ محکم محکم .
چون دستشان در دست تو بود و به پشتیبانی تو دلگرم بودند .
آنها تو را داشتند .
پس، از هیچ چیز نمی ترسیدند .
خدایا!کمکم کن تا نلرزم و نشکنم و نیفتم .
دکتر عرفان نظر آهاری