۲۹
تیر
تن من زندان است
و منم زندانی
مانده ام در دل ِ
این کالبد نفسانی
عشق در دام هوس
روح حبس الابد بند
قفس
آدمی زندان است
و من آن مانده به
خواب
تشنه جرعه ای از
صافی ناب
در تکاپوی خیال لب آب
در فراسوی سراب
مانده ام در مرداب
آرزوها ، همه ام نقش
بر آب
آدمی زندان است
و من آن خستهی راه
مانده ام در تک این
تنگ سیاه
نه به راه پیش رفتن
باز است
راه برگشت تباه
غرقه ام غرق گناه
نه کسی میخواهد که
خبر گیرد از این چشم به راه
نه کسی میآید به
ملاقاتی اعدامی زندان گناه
در شگفتم من از این
بند و قفس
محکمه، حاکم و محکوم
خودم هستم و بس
از چه باشم غمگین ؟
از چه ام دل چرکین ؟
از خدا ؟
یا که از این پیکرهی
ننگ از این کوه گناه ؟
من بنایش کردم