🔵من اگر نویسنده پایتخت ۶ بودم!
🔻بابا پنجعلی را به جای گوشت قربانی کردن با آن شرایطی که در فیلم دیدیم (حتی کیسه صفرا و روده هایش هم اهدا شده بود!) بازنویسی شخصیت کرده و با توجه به ظرفیت بالای طنازی در علیرضا خمسه، برایش زنی از دیار علی آباد میستاندم.
به میمنت این وصلت محیرالعقول، زبانش را هم کمی بیشتر از یک ناهار نخِردم ساده باز می کردم و جان تازه ای در کالبد این کاراکتر می دمیدم.
این تغییرات تا حدی می توانست عجیب و تازه باشد که منجر به تعجب بیننده و حتی شخصیت های دیگر داستان شود. از طرفی با این اتفاق بامزه، به افراد مسن و پا به سن گذاشته ی این خاک نیز القا می نمودم که زندگی شما هنوز تمام نشده است!
🔻نقی را در مقام پدر و ستون خانواده معمولی (همان مقامی که پایتخت ۵ به او داده بود) در عوض کیف کشی برای یک نماینده مجلس، مربی تیم ملی پیشکسوتان کُشتی شرکت می دادم. البته قهرمان شان نمی کردم. داستان حضور تیم ملی پیشکسوتان کشتی ما در نیمه نهایی و با برخورد به رژیم غاصبی به پایان می رسید.
در خلال کش و قوسهای بازی کردن و نکردن با آن رژیم و سوالات فراوان ایجاد شده در ذهن مربی (نقی معمولی) وکشتی گیران، با خلق صحنه های شاد و مفرح، روایتگر دلایل منطقی و انسانی کشورم برای عدم حضور بر روی تشک در مواجهه با چنین رقیبی می شدم. (بالاخره یا باید بتوان با دلایل موجه مردم را قانع کرد و یا باید به این عدم رقابت با حریف پایان بخشید!)
🔻هما را، هما را، هما را تافت میزدم تا دقیقا همان بماند که مرحوم الوند نگاشته بود!
به جای تغییر ماهیت از یک مادر و همسر باهوش و مهربان و صادق به یک زن حسود و دروغگو و فریبکار، دقیقاً با همان فرمان مرحوم خشایار الوند به مقصد می رساندم.
🔻ارسطو را به جای نشاندن در جایگاه یک قاچاقچی فرار کرده از چنگال قانون.. خسارت دیده ای از میان بیچاره شده های پلاسکو به تصویر می کشیدم تا از زبان آن کسبه بدشانس و درد کشیده به نمایش وعده های توخالی برخی مسئولین بپردازم.
🔻بهبود خدا بیامرز را از قبر بیرون نمی کشیدم و در همان جایگاه والای خدا بیامرزی اش می نشاندم!
🔻رحمت را به فهیمه و فهیمه را به رحمت میرساندم. آخ که با این دو کاراکتر چه قبح های بیخودی که نمی توانست بشکند!
چه غباره بیخود نشسته ای که از ازدواج یک مرد مجرد با یک زن بچه دار زدوده نمیشد! چه راه هایی که برای ازدواج مجدد بیوه زنان جوان این کشور باز نمی شد!
🔻اما برای نقش بهتاش،
برای داستان این شخصیت از نویسندگان همین پایتخت ۶ درخواست کمک میکردم و حتماً از قلم شان در این یک بخش استفاده می کردم!
چون روایت بهتاش، تنها داستان درستی بود که به از هِچ بود!
🔻برای سارا و نیکا هم دیالوگ خاصی نمی نوشتم، فقط هر دو را به خلوتی بُرده و برادرانه متذکر می شدم که این کارهایی که شما در این سن انجام می دهید، در هیچ جای دنیا قفلش باز نیست!
مهرداد کریمزاده
#حسین_دارابی
https://eitaa.com/joinchat/971833344C27493babe0
میگویند کعبه هم تعطیل شد و خدا معجزهای نکرد
آری در طول تاریخ اتفاقات ناگواری برای کعبه افتاد، ولی خدا کاری نکرد
بنیامیه با منجنیق کعبه را به آتش کشاند، ولی خدا کاری نکرد
بارها سیل آمد و خانه کعبه ویران شد، ولی بازهم خدا کاری نکرد
حجاجیوسف خانه خدارا ویران کرد، ولی معجزهای نشد
اصلا اینطور بگویم، خدا بنا ندارد معجزهاش را برای هراتفاقی خرج کند و دائم معجزه کند. اصلا دائم معجزه کردن که دیگر اسمش معجزه نیست.
یکبار در طول تاریخ اتفاق افتاد که خدا خانهاش را برای زنی باردار، بنام فاطمه بنتاسد شکافت تا او میهمان خصوصیاش شود و فرزند مبارکش علی را در دل خانه خودش به دنیا بیاورد. آری معجزهی خدا گهگاه در طول هزاران سال اتفاق میافتد
خدا معجزهاش را خرج هر کسی نمیکند، باید علی باشد تا معجزهی خداراببینی.....
#مولودکعبه
✍🏿 #حسین_دارابی
عضوشوید 👇
http://eitaa.com/joinchat/443940864Cf192df24f0
بچه ها!
آقا امام حسین (ع) خیلی بزرگوار است؛
او بهتر از همه ما شلمچه را میشناسد...
چطوری دلشون میاد، بدترین لحظات زندگی یه آدم و با این سطح از جزییات، ثبت کنن؟؟؟
طرف داره با جنازه عزیزش خداحافظی میکنه، رفته جلو، نشسته کنارش، عکس و فیلم میگیره...
باورم نمیشه، واقعا انقدر فهم این موضوع سخته!!!🤔🙄😬
هیچ وقت درک نمی کردم وقتی در روضه ها از کربلا رفته ها میگفتند... از سخت تر بودن کربلایی شدن نسبت به تجربه نکردن آن...
البته آن وقتها فکر میکردم میفهمم، اما امسال...
میخواهم به آنهایی که کربلا نرفته اند بگویم، به عقل ناقص من، وقتی در دل غوغا شود، وقتی دیگر توان ماندن در شهرت را نداشته باشی و دیدن تصاویر پیاده روی اذیتت کند، آن وقت هست که راهی شده ای
هر سال میگفتم ای کاش اربعین قسمتم شود، اما بی رودربایستی، هم و غمم نبود...
نمیدانم امسال دعای چه عزیزی شامل حالم شد، حال ماندن نداشتم،
دیگر نمیشد کربلا نرفت
اما شرایط از نرفتن میگفت، هیچ چیز آماده نبود، مخالفتها، نداشتن همراه و ویزا و ...
با خودم میگفتم این شرایط چه میگویند؟؟؟ پس تکلیف غوغایی که در دلم شده بود، چه میشد؟
رفتم.
روده درازی نکنم...
نمیتوانم از کربلا برایتان بنویسم، کلمات کم می آورند... از این جا به بعد متن را چند بار پاک کردم و دوباره نوشتم، فقط میگویم اگر خیلی وقت هست از زندگی لذت نبردی یا کم لذت بردی، اربعین سال بعد را از دست نده...
چقدر آدم دلش می خواد رفتنش از جنس رفتن شما باشه...
اما جای مادر شما بودن، سخته!
حاضری چی کار کنی، امشب حرم باشی؟؟؟
):
):
):
دلم اونجاست یا سلطان...
یعنی بی سعادتی تا این حد!!!
هر چه را خواهی بگیر از من
ولی جان علی!
اهل بیت حیدر کرار از من نگیر...
حب حیدر شاخص تشخیص حق از باطل است
راه را گم می کنم، معیار را از من مگیر
حضرت زهرا سلام الله علیها:
بارالها! به علم غیب و قدرت فراگیرت سوگند، مرا زنده بدار تا روزى که آن،
براى من سودمند است و بمیران هنگامى که مرگ، به سود من باشد.
بحار، ج۹۴، ص۲۲۵
عشق تنها حالت روانی است که وقتی بیاید، به همه زوایای قلب ریشه می دواند و تا مدتها میماند...
دیگر حالات روانی این طور نیست. مثلاً ترس با این که وقتی میاد، مثلِ عشق، همه قلب را تسخیر می کنه؛ ولی زیاد نمی مونه، همین که عامل ترس از بین رفت، ریشه های ترس هم خشک میشه؛ ولی با از بین رفتن عامل عشق، رهایی از خود عشق نیازمند زمانی طولانی هست.
این حالت روانی به خصوص در ابتدای جوانی آنقدر هیجان انگیز است که همه دوست دارند اون و تجربه کنند و دنبال چیزی میگردند که
عشق رازی است که
تنها به خدا باید گفت
چه سخن ها که خدا
با منِ تنها دارد...
فاضل نظری
اکثر آدم ها به وجود خدا باور دارن...
اما مسئله چیز دیگه ای:
در طول روز، چند ساعت خدا داریم؟
از اون روزاست به کل ناامید شدم
هیچ جا بند نمیشم
مخاطبای تلگرامم و بالا پایین می کنم
به این بگم؟
نه
این چی؟
نه بابا کاری از دستش برنمیاد
یهو خندم می گیره (:
وای!!!
ببخشید باز یادم رفته انگار:
الهی و
ربی من لی غیرک
اسئله
کشف ضری
و
النظر فی امری
هر کس از غیر خدا بِبُرد، خداوند، هزینه زندگى او را تأمین مىکند و از جایى که انتظار ندارد،
روزى اش مىدهد. اما هر کس چشم امیدش به دنیا باشد، خداوند، او را به دنیا وا میگذارد.
پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله ـ نهج الفصاحه ص ۷۳۱
وقتی به تک تک عزیزام نگاه می کنم، یاد عزیزای از دست رفته شما میفتم...
وقتی زیر بارون پاییزی قدم میزنم، یاد چادرای خیس شما میفتم؛
وقتی تو خونه نشستم و تلویزیون می بینم، یاد لحظاتی میفتم که شما دارید بیرون از خونه هاتون میگذرونید؛
وقتی ...
بعد از همه این یادها،
یاد خدا میفتم و رحمتش
خدایی که عاشق بنده هاشه و توی تک تک لحظات کنارتونه
به خدای رحمان و رحیم می سپارمتون
و دعا می کنم برای روزهای خوبی که در انتظارتونه...
واااای خدایا
چقد کم داریم امام و
حجت و
...
اهورا نازنین هم پرپر شد...
ما آدم ها تا چه حد، ظرفیت بد شدن داریم!!! اصلا مرزی براش تعریف شده؟
آدما به دو دسته تقسیم میشن:
کسایی که علی و می شناسن
و
کسایی که نمیشناسن...
مولا جان پدری کنین برامون
دلمون هوای کربلای حسینتون و کرده...
متوکل یک سر مغنیه (زن خواننده ای که رئیس زنان رقاصه است) دارد. یک وقتی با او کار داشت و سراغ او را گرفت. گفتند نیست. گفت کجاست؟ گفتند به مسافرت رفته است. بعد از مدتی که آمد، متوکل از او سؤال کرد: کجا رفته بودی؟ جواب داد: برای زیارت به مکه رفته بودم. متوکل گفت: الآن که وقتی زیارت مکه نیست، نه ماه ذیالحجه است که وقت حج باشد و نه ماه رجب است که وقت عمره باشد و اصرار کرد که باید بگویی کجا رفته بودی. بالاخره معلوم شد این زن به زیارت حسین به علی رفته بود که متوکل آتش گرفت؛ فهمید نام حسین را نمیشود، فراموشاند.
حماسه حسینی، جلد اول – مرتضی مطهری
دکتر سلامی ها، سلاااااااااام!
هفته پیش، جشن 4 سالگی دکتر سلام؛
جای همه رفقا خالی...
دم همه بچه های خوش ذوق و خلاق دکتر سلام گرم...
بعد از اینکه پیکر شهید نوجوان، حسن جنگجو پس از 34 سال، شناسایی شده و در تبریز تشییع شد، مادر این شهید بعد از تحمل سال ها فراق، به فرزند شهیدش پیوست و دار فانی را وداع گفت...